جوجوی منجوجوی من، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

فاطمه جوجه حنایی مامان رهرا

مسافرت هایی ک با بهارم رفتم تا الان ...البته با بهار درون:))

مسافرات هایی ک رفتم باتو اول رفتیم نایین همه تبریک گفتم خاله ها مریم و وکبری ک خیلی خوشحال بودن معلوم بود خاله مریم مم برای نیما باردار بود انقد شکمش بزرگ بوووووووووود ک اصن منو تو بغل اونا پوچ بودیم دلیل رفتنمون ب نایینم عروسی حجت عمه زینب بود اساسی ام باتو اونجا قر دادم مسافرت بعدیم مشهد بود ک  بابا شعبون ب مناسبت باز نشسته شدنش همه مونو برد مشهد اونجام خیلی خوش گدشت خیلی مامانی برا سالم بودنت دعا کرد بابایی هم ک جای خود فداتشم بعدشم رفتیم شمال ک اونجا مامانی شوکت بخاطر تو نزاشت برم تو اب یکمم اب دریا دادن ب من خوردم ک چشات ابی شه اصن ی وضی بد مزه بوداااااااااااااااا اونجا منو بابا ی عکس ب افتخار تو انداختیم ک برات میزارم قربونت بشم...
22 دی 1392

اقای بابا دخترشو دید و از شوق گریست...

سلام دورت بگرده مامانی ک جدیدا خوب یاد گرفتی چجوری با تکونات از مامان و بابا دلبری کنی این چند روز حسابی مامانو بابا تو ترسوندیا  اخه تو تو دلمن سرماخورده بودی و.مامان همش تب میکردم  دورت بگردم کلی غصه م دادی تا خوب شدی درد و بلات بجون مامانت باشه ولی تو هیچ وقت مریض نشی خوشگل مامان بعد سه روز بستری  بودن از بیمارستان ب مون گقتن باید بریم سونوگرفی ک مطمین شیم خانومی مامان سالم بعد مرخص شم این بار بابایی هم اومد تا حالا ندیده بود تورو اگه بدونی چقد ذوق کرد تورو ک دید بهار داشت گریه میکرد   البته از ذوق دیگه تو این سونو گرافی دختر مامان 527 گرم شده بود  و فعلا دختری مامان ب پا هستش و باید سزارین شم انق...
22 دی 1392

دختر چاق من چطوره>؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اووووووووووووووووووووووخ سلام دختر خوشششششششششششششگلم قربونت برم مننننننننننن با تکون خوردنات دلبری میکنی از من و بابایی .باباییت ک دیگه انقد دلش رفته برات بیایی دیگه خوردتت نکدونم.. امروز بالاخر ه رفتیم با بابا امپول رگامو زدیم بعدشم رفتم درمانگاه برا چک کردن قلب دخترم خانومه گف دوتاییمون حسابی وزن اضافه کردیم فک کنم میخان ب جفتمون رژیم بدن  اخه مامانی از 49 رسیده ب63 کیلو  بعدشم با بابایی رفتیم جگرکی بابا برا بهارش و مامانش جگر توووووووووووپ خرید و زدیم ب بدن الان بابایی رفت سر کار منم ی سر اومدم ب دختر خوشگلم بزنم راسی دوروز پیش رفتیم نایین سر زدیم اونجا برف اومد منو بابایی با توئ عکس انداختیم ک برات میزارم دلبری  م...
22 دی 1392

نذرهایی ک برا سالم بودنت کرده مامانی....

سلام عزیزکم خویی ؟ خ.شی؟ این مطلبم اختصاص دام برا نذرهایی ک تو این دوران برا سالم بودنت کردم تا هم یاد من بمونه هم دخم بفهمه ک چقد برا مامان و باباش عزیزه تو محرم میرفتیم هیت ی دخی اونجا بود اسمش نیلوفر بود انقد ناز بوووووووووووود ک هرچی بگم کمه چشما ابی مو بور منم ک عااااااااشق بچه بو اونجا نذر کردم ک اگه تو سالم باشی وشبیه اون ده روز او.ل محرم و روضه بگیرم ی شبم برای سال دیگه ک تو هفت هشت ماهته لباس حضرت رقیه تنت کنم و شیر ببریم همون هیت شب علی اصغر پخش کنیم ده روز اول محرمم منو تو بابایی مشکی بپوشیم  ی سفره حضرت رقیه با اش زین العابدین ام ندر دارم ی کیسه اردم برای سمنو سال بعد دایی محمد تا در ادامه اگه چیزی ندر کردم برات یادد...
22 دی 1392

سوغاتی بهارم رسییییییییییییید....

سلام نفس نفس مامان خوبی دورت بگردم مامان ک حسابی سرما خوردم همش سرفه میکنم فک کنم تو هم از دست من اسایش نداری قربونت برم ک انقد خوشگل با تکون خوردنات از من و بابایی دلبری میکنی در دونه م دیشب دایی محسن سوغاتی اتو برات اورد و بم داد خیلی خوشگلن نفسم عکسشو برات میزارم سه زیر دکمه دار اعلا جنس خوب لا ی جوراب نمکدون برات اوردن خعلی ماهه برا مامانی هم ی کفش و برا بابایی هم اسپری و ژل اورده دسش درد نکنه مگه نه دوست داررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم دخملوی مامان تا بعد راستی قراره عمو ابولفضل برا خونه خبر بده دعا کن خبر خوب بده و از اینجا بریم و بتونم ی اتاق خوشگل برا عزیز م بچینم باشه مامان؟؟بووووووووووووووووووووووووووووووو...
22 دی 1392

اینم از ویار عتیقهی مامان زهرات ....=))

سلام نفس مامان قربونت برم ک الانم داری تکون میخوری جقله ی من  امروز مامانی هوس کالجوش کرده چیزی ک اصلا قبلابش لب نمیزدم واقعا دلم میخاستااااااااااااااااااااا البته قبلانم از این ویارهای عتیقه کرده بودم اش رشته ک مامانی فضه برام درس کرد حلوا عربی اونم مامانی درس کرد کله پاچه بابا یی برام گرف بستنی قیفی اب البالو میوه تا دلت بخاد و....ک همشو بابا برام میگره از وقتی تو اومدی خیلی بم خوش میگدره بابا خونه رو پر کرده از تنقلات خیلییییییییییییییی حال میده هر چی ک تو ریحانه نوشته رو گرفتهع برام قربونش برم ک انقد مهربونه ...
18 دی 1392

عکسای بهار مامان تو دلم ک ماه ب ماه چقد داره بزرگ میشه....

سلام دختر یکی ی دونه ی مامان و بابا ... امروز رفتم اتلیه و پنجمین عکس و گرفتم فداتشم بهار انقد برزگ شدی مامانی امروز چیدمشون کنار هم خیلی جالب شده دورت بگردم ک بزرگ شده دخترم ...کی میشه ب دنیا بیای دیگه منو بابا ظاقت نداریم فداتشممممممممممممم بابایی هر شب کلی باهات حرف میزنه و بوست میکنه تازه کرم شکمم خودش میزنه میگه من میخام بچه رو چرب کنم خیلی دوست داره هااااااااااااااااا منم حسودیم میشه وقتی منو بوس میکنه بعد میاد شکممو بوس میکنه و بات حرف میزنه من اینجوری میشم اینم عکس بزرگ شدن تدریجی البته با یکم سانسور : ...
18 دی 1392

نی نی من دخمله یا پسمل؟؟؟؟؟؟دومین سونوگرافی....

جوجه ی من سلااااااااام منو بابایی حدس میرنیم ک تو ی دخمل خوجل موجلی ولی دور بریا همه میگن تو پسری فداتشم برا ما فرقی نداره مهم سالم بودنته ولی خیلی دوس دارم ک بدونم  .... 1392/7/13رفتم برا سونو گرافی سلامت جنینن انقد دعا دعا کردم ک معلوم باشه من دختر دارم یا پسر تا دکتر گف دخملی خاله اکرم ک داشت دیگه کله ش میخورد ب سقف اخه خونواده ی مامان همه دوس دارن دخمل باشی خودمم همینطور وقتی ب بابا هم گفتیم البته اون مطمین بود ک دختری ولی داشت پشت تلفن بال در میوورد و بعدشم شیرینی خرید و اومد خونه مامانی وای نمیدونی چقد همه خوشحال بودن فردای روزی هم ک فهمیدم دخملی رفتم برات لباس خریدم و دل همه رو بردم با لباسات راستی بابا شعبون وقتی گفتم دخت...
18 دی 1392

سومین سونو گرافی و بزرگ شدن بهار مامان....

بعد از سونوی دوم وقتی رفتم دکتر گف ک تیرویید دارم و احتمالا قند هم داشته باشم گفت باید برم ی ازمایش دیگه بدم و ی سونوگرافی هم نوشت برام  انقد سونوگکرافی دوس دارررررررررررم ک خدا میدونه اخه دخملمو میبینم  دقیقا روزی ک میخاستم برم سونو گرافی سومو صبحس تکون خوردی اخه قبلش فقط یبار حس کردم تکونتو دیگه هم اصلا برو خودت نیاوردی ک تو دل منی تنبل من انقد ذوق کردم تو تاکسی بودم انقد بم حال داد قربون تکون خوردنت برم ک انقد خوشگل بازی میکنی عزیزکم بعد ازمایش مشخص شد تیرویید ک دارم خیلیم از این بابت غصه م شد مامانی تخه خاله بتول گف شاید برا تو هم مشکل ساز بشه الهی هر چی درد وبلا داری بخوره تو سر خودم خوشگلم دارو هامو سروقت میخورم ک تو هیچیت نش...
18 دی 1392